این یک داستان واقعی است که در کشور ژاپن اتفاق افتاده است: شخصی,دیوار خانه اش را برای تغییر دکوراسیون خراب می کرد(در خانه های ژاپنی,فضایی خالی بین دیوارهای چوبی قرار دارد.)این شخص در حین خراب کردن دیوار,در فضای بین آن,مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است.دلش سوخت ولی به یکباره کنجکاو شد! وقتی میخ را بررسی کرد,متعجب شد.این میخ تقریبأ دو سال پیش,زمانی که این خانه ساخته میشد,کوبیده شده است! چه اتفاقی افتاده است?!!مگر چنین چیزی امکان دارد?!چطور ممکن است که این مارمولک در چنین محیطی,دو سال زنده مانده باشد?! متحیر از این مسأله کارش را متوقف کرد و در گوشه ای نشست و مارمولک را زیر نظر گرفت.توی این مدت دائمأ از خود می پرسید:توی این مدت چکار میکرده?!چگونه و چی می خورده?! همان طور که به مار مولک نگاه میکرد,یک دفعه مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد.مرد به شدت منقلب شد... نتیجه: اگر موجودی به این کوچکی بتواند عشقی به این بزرگی داشته باشد,پس تصور کنید که ما تا چه حد,میتوانیم عاشق شویم...
اگر موجودی به این کوچکی بتواند عشقی به این بزرگی داشته باشه،پس تصور کنید که ما تا چه حد می توانیم عاشق باشیم...
نظرات شما عزیزان: